مليكامليكا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمد حسن و امیر حسنمحمد حسن و امیر حسن، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

ملیکا جون (شروع زندگی جدید مامان و بابا)

ملیکا و درس و مشق

امروز ٢٥ روز از ماه مهر میگذره و ملیکا کم کم داره یاد میگیره که مهد کودک با مدرسه فرق میکنه (البته هنوز هم تو حال و هوای مهد کودکه) یه روز جلسه اولیا و مربیان بود فکر کنم یک هفته بعد از شروع مدارس بود و مادرا جای بچه ها نشسته بودند و خانم معلم اسم بچه ها رو میخوند و با ما آشنا می شد تا به اسم ملیکا رسید و من دستم رو بلند کردم : گفت ملیکا خوبه ولی خیلی حرف میزنه و تا الان مجبور شدم چهار بار جاشو عوض کنم ولی هر دفعه پیش هر کس میشینه سریع باهاش دوست میشه و شروع میکنه به حرف زدن (این مشکل رو تو مهد کودک هم داشت) و خیلی جالب بود که می گفت بچه هاتون خیلی حرف های گنده گنده میزنن و مثل بزرگها رفتار میکنن دو سه تا مثال زد مثلا گفت بهشون...
25 مهر 1390

ملیکای صبور (تودار)

هفته پیش (2/2/90) به همراه دوستان و همکارانمون رفته بودیم روستای آجین دوجین که از توابع شهر ساوجبلاغه خانه مادر خانم همکارمان که دستش درد نکنه کلی بهشون زحمت دادیم که یه دختر تقریبا هم سن و سال دختر من داره که با هم دوست هستند ولی از بدشانسی دخترش مریض بود و تب شدیدی داشت ولی چون با ما قرار گذاشته بود دیگه به ما نگفته بود دخترشون (نیکتا) خیلی ضعیفه و منم خیلی دلم به حالش میسوخت و خیلی بغلش کردم و خلاصه خیلی احوالش رو می پرسیدم و وقتی بیدار می شد میگفتم: نیکتا جون حالت خوبه و ملیکا هم تنهایی بازی می کرد و من اصلا فکر نمی کردم شاید حسودی کنه! امروز صبح (18/2/90) صبح که می خواستم ملیکا رو از خواب بیدار کنم داشتم قربون صدقش می رفتم ...
3 مهر 1390
1